هین سگ نفس ترا زنده مخواه —— کاو عدوی جان تست از دیرگاه
خاک بر سر استخوانی را که آن —— مانع این سگ بود از صید جان
سگ نهای بر استخوان چون عاشقی —— دیوچهوار از چه بر خون عاشقی
آن چه چشم است آن که بیناییش نیست —— ز امتحانها جز که رسواییش نیست
سهو باشد ظنها را گاه گاه —— این چه ظن است این که کور آمد ز راه
دیده آ بر دیگران نوحهگری —— مدتی بنشین و بر خود میگری
ز ابر گریان شاخ سبز و تر شود —— ز آنکه شمع از گریه روشنتر شود
هر کجا نوحه کنند آن جا نشین —— ز آنکه تو اولیتری اندر حنین
ز آن که ایشان در فراق فانیاند —— غافل از لعل بقای کانیاند
ز آن که بر دل نقش تقلید است بند —— رو به آب چشم بندش را برند
ز آن که تقلید آفت هر نیکویی است —— که بود تقلید اگر کوه قوی است
گر ضریری لمترست و تیز خشم —— گوشت پارهش دان چو او را نیست چشم
گر سخن گوید ز مو باریکتر —— آن سرش را ز آن سخن نبود خبر
مستیی دارد ز گفت خود و لیک —— از بر وی تا به می راهی است نیک
همچو جوی است او نه او آبی خورد —— آب از او بر آب خواران بگذرد
آب در جو ز آن نمیگیرد قرار —— ز آن که آن جو نیست تشنه و آب خوار
همچو نایی نالهی زاری کند —— لیک بیگار خریداری کند
نوحهگر باشد مقلد در حدیث —— جز طمع نبود مراد آن خبیث
نوحهگر گوید حدیث سوزناک —— لیک کو سوز دل و دامان چاک
از محقق تا مقلد فرقهاست —— کاین چو داود است و آن دیگر صداست
منبع گفتار این سوزی بود —— و آن مقلد کهنه آموزی بود
هین مشو غره بدان گفت حزین —— بار بر گاو است و بر گردون حنین
هم مقلد نیست محروم از ثواب —— نوحهگر را مزد باشد در حساب
کافر و مومن خدا گویند لیک —— در میان هر دو فرقی هست نیک
آن گدا گوید خدا از بهر نان —— متقی گوید خدا از عین جان
گر بدانستی گدا از گفت خویش —— پیش چشم او نه کم ماندی نه پیش
سالها گوید خدا آن نان خواه —— همچو خر مصحف کشد از بهر کاه
گر بدل در تافتی گفت لبش —— ذره ذره گشته بودی قالبش
نام دیوی ره برد در ساحری —— تو به نام حق پشیزی میبری