پینه دوزی از کسی طلبکار بود و بدهکار بدحسابی می کرد و طلب او را نمی داد. پینه دوز عاقبت خسته شد و یک روز مشته ای (آلتی فلزی برای کار کفش دوزی) داخل انبان گذاشت و به سراغ بدهکار رفت تا طلبش را وصول کند و کار یکسره بشود.
وقتی به در خانه بدهکار رسید، سگش به او حمله کرد. پینه دوز انبان را بر سر سگ زد و سگ را کشت.
پادشاهی با همراهان از راهی می گذشت که بند کفش شاه پاره می شود . در نزدیک پینه دوزی بود . برای تعمیر کفش را به او می دهند . پینه دوز در حین کفاشی متوجه سگ پادشاه می شود که سر در انبان کرده و نان و گوشتش را می خورد که با مشته بر سر سگ میکوبد و سگ جابجا می میرد . یارب سبب مرگ سگ سلطان چیست
سگ داند و پینه دوز که در انبان چیست
هر کسی به سلیقه و دلخواه خود معنی میکند و تفسیر دقیق از آنچه در این شعر آمده در دسترس نیست .
پينه دوزي در روستايي زندگي ميکرد که هر روز براي معاش به شهر ميرفت. از قضا در مسيري که پينه دوز از آن ميگذشت خانه يا کاخ سلطان قرار داشت. سلطان سگي داشت که هر روز به پينه دوز بيچاره حمله ميکرد. پينه دوز که از دست سگ به جان آمده بود، روزي مشته اي آهني در انبان خود گذاشت و زماني که سگ به او حمله کرد با انبان بر سر سگ کوبيد و سگ بر زمين افتاد. غلامان سلطان که از دور ناظر ماجرا بودند تا خود را به صحنه برسانند پينه دوز مشته را از انبان خارج و به گوشه اي پرتان کرد. وقتي غلامان از پينه دوز پرسيدند که چرا اين کار را کردي، پينه دوز گفت من با اين انبان به سر سگ زدم و ببينيد که انبان من خالي است. غلامان هم حرف پينه دوز را باور کردند چون ديدند که انبان خالي است. وقتي قضيه را براي مشاور سلطان که مردي سيّاس بود تعريف کردند اين بيت شعر را گفت:
يا رب سبب مرگ سگ سلطان چيست
سگ داند و پينه دوز که در انبان چيست
البته من اين داستان را از مادربزرگم شنيدم و حدس ميزنم درستش اين باشه که پينه به جاي مشته آهني سنگي را داخل انبان گذاشته باشه. چون اگر مشته آهني داخل انبان ميگذاشت و بعد که سگ را کشت اون را بيرون مينداخت با توجه به اين که صاحب سگ سلطان بوده و حتماً جستجو ميکردند که چه اتفاقي افتاده، مشته را پيدا ميکردند و قضيه لو ميرفت. پس اگر گفته بشه از سنگ استفاده کرده بيشتر قابل قبوله، چون سنگ چيزيه که همه جا گير مياد.
جالبه ک با اینکه این همه پیشرفت در امور مخابراتی واطلاعات آمده
هنوز کسی خبر نداره دقیقا چی بوده این ضرب المثل و خب عرض کنم مختصر اما مفصل را باید تماس بگیرین تا شرح دهم
پینه دوزی در میدان شهر مینشست و ب کار خود مشغول میشد ….
شاه ک از اون میدان حرکت میکرد هر روز
سگش یه خسارتی ب او میزد…..
از قضا پینه دوز خوراکی را ب سم آغشته میکنه و در انبان میزاره …..و خلاصه دسته گلی ب آب میده
بعد ک سن سلطان میمیره …..
همه ی کاسه کشمالان سلطان جمع میشن….
میگه
هیچکس نمیدونه چی شد جز
خدا
سگ و پینه دوز
سلام
فکر کنم که سگ پادشاه لوس بود. وپینه دوز میدانسته که سگ نجس هست وسربه ابزار کار او میزند بعدش میآمد و کسانی هم آنجا بودند وسگ را. دورمیکردند باز میآمد پینه دوز که بامشته مشغول کاربود بهخاطر اینکه کسی متوجه نشود دستش را برد داخل انبان ومشتی به سگ زد کارا یک سره کرد